1. شکسته‌بال و غمین، درفضای بی‌انتهای آسمان‌ها، انگار اشک‌هایش تمامی نداشتند. هفتصد سال بود که عبادت می‌کرد تا خداوند توبه‌اش را ببخشد! همواره با خود می‌گفت: «کاش آن روز در انجام مأموریتم کوتاهی نکرده بودم تا به جریمه‌اش بال‌هایم را نشکنند!»

2. در آسمان‌ها غوغایی پُر از شوق و نشاط برپا بود و پرواز هزاران فرشته که دسته‌دسته با شادمانی به سمت زمین بال می‌زدند، موجب شگفتی ساکنان آسمان شده بود!

فوج فرشتگان همین که نزدیک جزیره‌ی محل عبادت او شدند، با تعجّب و اشتیاق از حضرت جبرئیل(ع) پرسید: «شما اکنون به کجا می‌روید؟»

فرمود: «خداوند به حضرت محمد (ص) نعمتى داده، مى‏ رویم از طرف خداوند و خودمان تبریک بگوییم.»

فطرس، فرشته‌ی شکسته‌بال، خوش‌حال شد و گفت: «می‌شود مرا هم با خود ببرید؟ شاید پیامبر برایم دعا کند!» حضرت جبرئیل، فطرس را هم با خود برد.

3. همه‌ی فرشته‌ها با شادباش صف کشیدند و جبرئیل امین به حضرت پیامبر(ص) تبریک گفتند و ماجرای فطرس را هم برای ایشان تعریف و تقاضایش را هم عرض کردند.

4. پیامبر به فطرس فرمود: «اگر می‌خواهی بال‌هایت خوب شوند، قنداقه‌ی حسین(ع) را درآغوش بگیر و از او شفاعت نزد خداوند بخواه!»

فطرس قنداقه‌ی حضرت حسین(ع) را در آغوش گرفت و به پیامبر تولّدش را تبریک گفت و بال‌های شکسته‌ی خود را به قنداقه‌ی حضرت تبرّک کرد. با شفاعت قنداقه‌ی حضرت حسین(ع)، خداوند گناه او را بخشید و مقام و سلامتی‌اش را به او بازگرداند.

5. فطرس با این‌که خیلی خوش‌حال بود‌‌‌، انگار چیزی به خاطرش رسید، لحظه‌ای ناراحت شد و گفت: «یا رسولاللّه! ما آگاهیم که امّت تو در آینده او را خواهند کشت؛ امّا او بر من دِینی دارد که هرکس بخواهد زیارتش کند، به او برسانم و هرکس سلامش دهد به او بگویم و هرکس طلب رحمت برایش کند، دعایش را به او برسانم.»

6. فطرس بال‌هایش را چند بار به هم زد و همین‌طور که داشت اوج می‌گرفت، با شادمانی و افتخار می‌گفت: «کیست کسی مثل من؟!»

من آزادشده‌ی حسین هستم، فرزند علی(ع) و فاطمه(س)؛ من آزادشده‌ی جدّ حسین(ع)، حضرت محمّد(ص) هستم! کیست کسی مثل من؟!»


منبع: مجله باران